دلم گرفته حتی حوصله خودمو ندارم .چند روز پیش وقتی تو خونه سر یه چیز کوچیک بحث می کردیم من به خاطر این که حرفمو به کرسی بنشونم الکی شروع کردم به دادو بیداد کردند همین جا بود که یه دفعه زنم تو چشام نگاه کردو گفت برو بمیر .....0اینو که گفت انگار با چیزی زدن تو سرم .نگاهی به صورتش کردمو بدون اینکه چیزی بگم از کنارش رد شدم یه گوشه ای نشستمو به یه نقطه خیره شدم.
یادحرف بابام افتادم که میگفت اگه کسی رو مسخره کردی منتظر باش مثل همون سرت بیاد.....0حالا فهمیدم که چی میگه ومنظورش
چی بوده اخه میدونی چیه اون وقتها(دوران مجردی)وقتی زن و شوهر هایی رو میدیدم که سر چیزای کوچیک به هم دیگه میگن انشاءالله
بری بر نگردی توی دلم بهشون میخندیدمو میگفتم اینارو باش سر چیزای الکی چه همدیگرو نفرین میکنن.اگه یه روز من ازدواج کنم کاری نمیکنم حتی فکر یه همچین حرفی به سر زنم خطور کنه چه برسه به این که تو صورتم وایسه وهمچین حرفی بزنه.اماحالاهنوز 3ماه هم
از شروع زندگی مشترکمون نمیگذره که به همین زودی اون همه دوست دارم هاو برات بمیرم هارو فراموش کرده وسر یه چیزه الکی ارزوی
مرگمو میکنه .تو این فکرم اگه یه روز توی مسیر زندگی به مشکل حادی بر بخوریم احتمالا منو خواهد کشت.
این مثئله باعث شد تا دید محکمتری به زندگی داشته باشمو فهمیدم که زندگی پراز مشکلاته وبرای اینکه دیگه همچین مثئله ای پیش
نیادباد روی مشکلاتم مدیریت داشتهباشم.
ادامه دارد..............0